دمت گرم فریدون جیرانی
نوامبر 14, 2008
نمیدانم خودت چیزی فهمیدی یا نه ولی الحق خوب آمدی تهاش را؛ بله. مارال ِ قصهی مرگ تدریجی یک رویا باید حافظهاش را میداد به آب.. باید هویتاش میپرید، گم میشد تا میتوانست باقی عمرش را با همان مرد متحجر فلان فلان شدهای که برایش تراشیده بودی، سر کند.