نمی‌دانم خودت چیزی فهمیدی یا نه ولی الحق خوب آمدی ته‌اش را؛ بله. مارال ِ قصه‌ی مرگ تدریجی یک رویا باید حافظه‌اش را می‌داد به آب.. باید هویت‌اش می‌پرید، گم می‌شد تا می‌توانست باقی عمرش را با همان مرد متحجر فلان فلان شده‌ای که برایش تراشیده بودی، سر کند.